یادِ توکردم و باز دلم لرزیده انگار عطر آغوش تو را شنیده نمیدانی اما عاشقت هستم هنوز این عاش جُز تو از دنیا بُریده یاعاشقی یا عاقل، من عاشقم عقل از سر این دیوانه پریده زیباترین نقاشی خلقت تویی که خدا عاشقانه صورتت را کشیده آنقدر عزیزی که نیست گریزی طوری عاشقی کنم که دنیا ندیده مثل مجنون، ردپای تو را میبوسم عُمریست که برای تو قدم خمیده تولیلی باش و بشکن ظرف عُمرم را بی تو طاقتِ این دل به انتها رسیده عُمری عاشقانه نگاهش کردم ولی ندانستم که از نگاهِ من رنجیده در صفِ عاشقانش بودم ولی ندانستم که مرا از آخر اول دیده