بس که در فراقِ یوسف گریسته ام
بِرَفته نور از میانِ دو دیده ام
گُمان نمی کنم یوسف بی وفا باشد
من از شدت عشق به جنون رسیده ام
مقصدم آغوشِ تو بود و بس
همچو شاپرکی سویِ زُلفِ تو پریده ام
ترسم از آن است که در لحظه دیدار
شوقی نماند بس که تنها دویده ام
این است عشق؟ یکی خندان و یکی گریان
از خاطرم رفت آنچه از عشق شنیده ام
سرزنش نمی کنم خودم را اما افسوس
من از تو چیزی جز حسرت و آه ندیده ام
حیف از عشقی که وصال نبود سرانجامش
من از تو و این روزگار با هم بُریده, ام
(برای خواندن مطالبی با موضوعاتی گوناگون؛ میتونین به سایت شخصی من" وب سایت شخصی پوریا قلی پور"
سر بزنین.مرسی ازبودنتون...)
برچسب : نویسنده : pgicto بازدید : 207