سر تا پا عشق

ساخت وبلاگ

قصه از دل شروع شد...

قصه لرزیدن اش را می گویم... لرزیدنی که میبرد از گلو، نفس را...

تا که آمد ندانستم چیست.. حس خوب بودن بود...

مثل آب برای ماهی، یا هوا برای آدم..

انگار باید باشد، تا باشم...

آنجا بود که دانستم " عشقی" که مادربزرگم می گفت چیست!!!

حالا سر تا پا عشقم، شورم، شایدم شعورم...

هر چه دارم برای اوست اما، او را ندارم...

جالب نیست؟ عشق همه چیز را به تو میدهد اما، هیچ نداری... هیچ...

جز دلتنگی...

 

کلبه آرامش...
ما را در سایت کلبه آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pgicto بازدید : 203 تاريخ : شنبه 2 شهريور 1398 ساعت: 20:50