غروب

ساخت وبلاگ
دردِ عجیبیست رفتن و رفتن؛ اما نرسیدن

غروبِ جمعه و تنهایی و به آغوش نکشیدن

لب های خشکِ من و آبِ سردِ اَشک هایم

عمقِ انتظار و دلِ بی قرار و باز هم تو را ندیدن

شنبه و یکشنبه ... هر روزِ هفته اَم می رود

هوایِ داشتنت، دلم را با خود به کجاها می برد

هر ثانیه این اتاق، می گرید از تنهایی من

عاقبتم بی تو؛ چیست با این سرِ سودایی من

سهمِ من از تو، غروبی تاریک و دلی شکسته

سهمِ تو از من، نگاهِ عاشقی سرد و خسته

چه دلگیر است این غروب، تاریک و بی نفس

جمعه هایم را نپُرس، دلگیر همچو یک قفس

تو شمعِ دنیایِ من بودی، روشن تر از خورشید

نیستی که حالا هر روزم غروب است و نا اُمید

وجودت عشق بود، لبانت شیرین تر از عسل

چقدر دلم آغوش می خواهد، فقط یک بغل

یک بار دیگر بیا، عهد که زیرِ پایت جان می دهم

رهگذر قلبم شو، من به دینِ تو ایمان می دهم

صراطِ عشق را میانِ دو اَبروی کمندِ تو دیده اَم

اذانِ عشق را هر لحظه با زبانِ تو شنیده اَم

مرا یاری دِگر نیست جُز دستانِ همچو لاله اَت

بیا و پناهی باش برایِ این عاشقِ آواره اَت

 

باز هم نوشتم و نوشتم، تا غروبِ جمعه رسید

باز هم غروب کرد این خسته و آشفته خورشید

من و اُتاق و جمعه و، چشم های دوخته به درب

بیا تا که بیش از این نریزد از چشم هایم مروارید

 

کلبه آرامش...
ما را در سایت کلبه آرامش دنبال می کنید

برچسب : غروب,غروب الشمس,غروب آفتاب,غروب شعر,غروب جمعه,غروب خورشید,غروب دریا,غروب آفتاب شعر,غروب پاییزه,غروب جمعه دلگیر, نویسنده : pgicto بازدید : 310 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 23:13